دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپز خانه فلان دود و دمی نیست،نشانی از غذا و طبخ آن نیست. (از یادداشت مؤلف). - دود و دمی به راه انداختن، در تداول عامه، تهیۀ غذای پختنی و کباب و مانند آن کردن. - ، تهیۀ بساط وافور و مانند آن کردن - دود و دمی در آشپز خانه کسی نبودن، کنایه است از روشن نشدن آتش و نپختن طعام در آشپز خانه وی به علت فقر یا لئامت. (ازیادداشت مؤلف). ، کنایه است از نفس و دم: سر بینیش چون دو روزن بهم گشاده ز دوزخ در او دود و دم. اسدی. ، دود دم. دم و دود. کنایه است از آه. (یادداشت مؤلف)
دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشانی طبخ غذا: در آشپز خانه فلان دود و دمی نیست،نشانی از غذا و طبخ آن نیست. (از یادداشت مؤلف). - دود و دمی به راه انداختن، در تداول عامه، تهیۀ غذای پختنی و کباب و مانند آن کردن. - ، تهیۀ بساط وافور و مانند آن کردن - دود و دمی در آشپز خانه کسی نبودن، کنایه است از روشن نشدن آتش و نپختن طعام در آشپز خانه وی به علت فقر یا لئامت. (ازیادداشت مؤلف). ، کنایه است از نفس و دم: سر بینیش چون دو روزن بهم گشاده ز دوزخ در او دود و دم. اسدی. ، دود دم. دم و دود. کنایه است از آه. (یادداشت مؤلف)
مجموع خانه از اطاق و صحن و بام. خانه و بخش های اساسی آن: پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز. حافظ. - بی دروبام، بی روزن و سقف. مسدود و غیر محاط (بر حسب اعتقاد قدما به فلک) : سرگشته در این دائرۀ بی دروبام ناآمده بر مراد و نارفته به کام. خیام. - دختری دروبام بسته، که مرد ندیده است. بانوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مجموع خانه از اطاق و صحن و بام. خانه و بخش های اساسی آن: پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز. حافظ. - بی دروبام، بی روزن و سقف. مسدود و غیر محاط (بر حسب اعتقاد قدما به فلک) : سرگشته در این دائرۀ بی دروبام ناآمده بر مراد و نارفته به کام. خیام. - دختری دروبام بسته، که مرد ندیده است. بانوچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دم و دیمب (اصطلاح عامیانه). کنایه است از خواندن و آواز نقاره و حضور شاهدان خوب صورت، چه دم به معنی حرف زدن و خواندن و دیم به معنی صورت است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
دم و دیمب (اصطلاح عامیانه). کنایه است از خواندن و آواز نقاره و حضور شاهدان خوب صورت، چه دم به معنی حرف زدن و خواندن و دیم به معنی صورت است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
مرکب از دوئی فارسی + یت عربی، دوگانگی. این کلمه که به جای دویی استعمال کنند مانند ’دارائیت’ و نظایر آن مصدر است که از کلمه فارسی ساخته شده است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 4 ص 16). رجوع به دویی شود
مرکب از دوئی فارسی + یت عربی، دوگانگی. این کلمه که به جای دویی استعمال کنند مانند ’دارائیت’ و نظایر آن مصدر است که از کلمه فارسی ساخته شده است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 4 ص 16). رجوع به دویی شود